نوشتهی استاد محترم سیداحمد اشرفی
از
روزی که حبیب حکیمی این جهان فانی را بطور ناگهانی وداع گفت تا اکنون سوگوار هستم
و احساس تنهایی و غم و اندوه گلویم را به سختی میفشارد. خبر مرگ او برایم
غافلگیرانه و تکان دهنده بود. او هنوز بسیار جوان بود و حرفهای زیادی برای نوشتن
و گفتن داشت.
زندگی
دنیا چقدر بی اعتبار و ناپایدار است. واقعا راست میگوید قرآنکریم که "دنیا
متاع غرور" و "سرای فریب" است. خدایا تا چه اندازه ما به زندگی
زودگذر دنیا مغرور و مفتون شده ایم که برای به دست آوردن متاع بی ارزش آن، کرگس
وار بجان هم افتاده ایم تا جایی که به تعبیر سعدی -رحمه الله-: "وان مرین را
همی زند مِخلَب، وین مران را همی کشد منقار."
حبیب
جان حکیمی، هم از نگاه صورت و هم از نگاه سیرت، به سرو آزاده ای میماند که از
هرنوع بار تعلق آزاد و رها بود. او به مال و متاع دنیا بند نبود و به جاه و منصب
اعتنایی نداشت، راه دربارها را بلد نبود و با اصحاب زر و زور میانه ای نداشت و در
اوج قلۀ استغنا و مناعت میزیست.
ما
آبروی فقر و قناعت نمیبریم با
پادشه بگو که روزی مقدر است
از
همین جهت کسانی که یکی بر صدم حصۀ لیاقت و کفایت او را نداشتند به ریاست ها و
وزارت ها رسیدند، اما او هرگز به جایگاه شایستۀ خود نایل نگردید.
او با
نبوغ سرشار و روح حساسی که داشت، نه تنها رنج مردم خود را بلکه رنج و غم همۀ
محرومان و رنجدیدگان و نفرین شدگان زمین را بر دوش میکشید. آثار درد و اندوه
جانکاه از این بابت، در سیمایش و لحن کلامش مشهود بود. چون به گفتۀ معلم شهید
شادروان دکتر شریعتی-رحمه الله- در این خراب آباد، کسانی احساس سعادت میکنند-آن
هم از این نوع سعادت های حقیر- که بیشعور و بیاحساس باشند، اما آنکه انسان است و
کوله بار سنگین مسئولیتی را که بر دوشش گذاشته اند، احساس میکند، زیر بار این
گونه سعادت های حقیر و خوش بختیهای مبتذل نخواهد رفت.
او در
برابر ستم و اجحاف فوق العاده حساس بود و با قلم و زبان خود از نابرابریها و
نابسامانی های موجود انتقاد می کرد. زبان و قلم او نشتری بود بجان طواغیت و زورمندان و مرهمی بود بر زخمهای
محرومان و شلاق خورده گان. سخن محمد اقبال -رحمه الله- در بارۀ پتوفی
شاعر مبارز هنگری، بر او نیز صدق می کند:
نَفَسی
در این گلستان ز عروس گل سرودی به دلی
غمی فزودی ز دلی غمی ربودی
به
نوای خود گم استی سخن تو مرقد تو
به زمین نه باز گشتی که تو از زمین نبودی
از
آشنایی و دوستی من با حبیب حکیمی بیش از بیست سال میگذرد، هرچند به دلیل سرگردانی
های روزگار، سعادت مصاحبت طولانی را با وی
نداشته ام، اما هر از چند گاهی که او را میدیدم، از صحبت های شیرین و پربار و
اخلاق نیکو و روح لطیف و شاعرانه اش حظ میبردم و چیزی تازه ای میآموختم.
من به
حیث یک مسلمان سنتی و وی به عنوان یک مسلمان اندیشمند روشنفکر، با نبوغ سرشار و
ذهن وقَّاد، گاهی با هم درگیر میشدیم و صحبت هایمان به مناظره و مجادله کشیده میشد،
اما چنان اخلاقش نیکو و زبانش شیرین و برخوردش صمیمی و صادقانه بود که هرگز کدورتی
از وی در دلم نمینشست، بلکه همواره مشتاق دیدارش بوده برای صحبت تازه با وی لحظه
شماری میکردم. حدود دو ماه پیش برایش زنگ زدم و شمارۀ تیلفون کسی را از پیشش
گرفتم. چه میدانستم که گرگ قضا در کمین او نشسته است، ورنه به هر ترتیب که میشد
به ملاقاتش میشتافتم و از سخنان عالمانه و روشنفکرانه اش لذت میبردم و از خرمن
دانشش خوشه ای میچیدم.
حبیب
حکیمی نویسندۀ توانا، ژورنالیست متعهد، پژوهشگر با رسالت، و سخنور چیره دست بود.
در معارف اسلامی تعمق داشت و در علوم اجتماعی و سیاسی و روابط بین الملل صاحب نظر
بود. علاوه بر زبانهای ملی، به زبانهای عربی، انگلیسی و اردو تسلط داشت. اما
هیچگاه خود را کامل نمیدانست بلکه همواره تشنۀ دانش و شیفتۀ آموختن بود و بطور
مستمر مطالعه میکرد و هر روز چیزی تازه ای میآموخت. او به کتاب عشق میورزید.
چند سال پیش که پس از مأموریتی از جهان عرب برگشتم، کتاب "الاستشراق"
نوشتۀ اندیشمند معروف ادوارد سعید را در دستم دید با اشتیاق از پیشم قاپید و گفت
بده بخوانم، به شوخی گفتم: به شرطی برایت میدهم که بخوانی و برگردانی. گفت: درست است.
اما کتاب را خواند و بر نگرداند. او یک کتاب از من بدهکار است.
مرگ
حبیب حکیمی ضایعه ای است جبران ناپذیر به خانوادۀ جهاد و به جامعۀ علمی و روشنفکری
کشور. من افول این ستارۀ تابناک را به خانواده اش به خصوص به برادر بزرگش، دانشمند
و سیاستمدار نامدار کشور و دوست گرامی بنده، استاد عبد الشکور واقف حکیمی، تعزیت
میگویم و برای خودش از خداوند کریم و رحیم مغفرت کامل و علوّ درجات در بهشت برین
خواهانم.
اللهم اغفر له و ارحمه و ارفع درجاته و تجاوز عن سیئاته، آمین یا رب
العالمین.