مصرع آفتاب درخشان در آسمان بدخشان
نویسنده:محمدنور خواهانی
چکیده
هرگاه سخن به اوج بلاغت و غایت فصاحت برسد، عواطف به کمال رقت و مرونت
نایل آید تارهای وجود انسان زیر و بم آبستن نوای ارغنون جنون میگردد که با سرپنجه روح بدان زیر و بم مینوازد، خون در
عروق و شراینش به جوش میآید، فریاد از خود رهایی میکشد و در خود رها میشود، در
وجود خود، وجودیکه سکونش خلسۀ عارفانه است، سکوتش تفکر و اندیشۀ لاهوتیست، شعورش
آگنده از شعر ملکوتی، مینایش لبریز از شراب مینویی، او در دریای اندیشه فرو میرود،
حقیقت خود را در خود جستجو میکند، با کوه، با دریا، با باغ و راغ و درختان،
آبشارها و گل و گیاهان همسخن میشود، زبان مشترکی که کار زبان دانان و زبان پژوهان
نیست، به زبان و لبان شاعر جاری میشود، از رگ برگ گل، از نوای حنجر بلبل، از نسیم
خوش صبح گاهان، از صفیر نوای فاخته گان، از جرس صلصل شب که شبدیز قلبش جولانگاه شب
را به ببر میکشد سخن میگوید او در سکوت سخت صخره ها صدای نرم و لطیف آبشاران را
با گوش جان میبیند و با چشم روان میشنود، گویی حس معکوسی را تجربه میکند او در
پیرامون خود سیر میکند به آفاق و انفس میپردازد، با ستاره، با ماه و پروین، با
شفق و فلق هم بستر میشود، زبان سمبولیک و رازآمیزی پیدا میکند اگرچه کلماتش از
جنس کلمات مروج و مستعمل است اما این کلمات را در قالب و ظرفی تهی کرده است، برای
آنها مثلها و بوتهها ساخته است، قالبها و بوتههای از جنس درد، از جنس عشق، از
جنس مهرورزی و انسانیت، هر بن مویش زبانی برای بیان اندیشه های ناب بشریست. او
چگونه بیان کردن دردهای جامعهاش را آموخته است. راز و رمز سر به مهر هستی را کشف
کرده و بر طبیعت چون طبیب حاذق دست یافته است. شاعر در دریای خودشناسی و انسانشناسی
غوطه خورده و از آن مرجانهای بیبدیلی برون کشیده است که جان مایۀ کمال و بلوغ
بشریت است، شاعران وارسته و وارسته گان شاعر که به مدارج کمال و به مقام بلند قال
و حال رسیده اند، شایستۀ آن اند تا ستایش شوند، به معرفی گرفته شوند که در چه
جامعۀ حیات به سر برده اند، چگونه زیسته اند، چه رنج ها و مشقت ها را پشت سر
گذرانده اند، از چه تجاربی بهره ور و فیضبار گردیده اند تا اینگونه شیرین مقال و
شیوا شیون و ناله سر داده اند، که از آن جمله میتوان شاعر شیوا بیان، سالک سوخته
جان، عالم عالی مکان، عارف و فیلسوف زمان خویش، علامه داملا عبدالله مصرع صفیر را
نام برد، که صفیر مصرع او جانها را مینوازد و روان ها را آرامش میبخشد.
زادگاه مصرع
همانگونه که بر همگان معلوم است، بدخشان نامی برگرفته از لعل و لاجورد است،
اسمیست مطابق با مسمی، آنسان که در دل کوهها و صخره های این سرزمین لعلوارهها و
لاجوردینههای پر درخششی مدفون است و در طول تاریخ و درازنای زمان زینت آرای
قصرها، کوشک ها، بارگاه ها و دربارهای شاهان جهان در شرق و غرب و شمال و جنوب این
پهنۀ گیتی بوده است، چهرۀ طبیعت آن نیز با گل و گیاهان زیبا و رنگارنگ که گویی
ارژنگ مانی را به رخ کشیده است، به زیبای و شاعرانگی این سرزمین مینوسرشت افزوده است،
بدخشانی که آبهای زلال و چشمههای جوشانش بوی بهشت را به مشام هدیه میدهد، در
چنین بستری و از چنین آبشخوری مردان سلحشور، وخشورهای سترگ اندیشه، مردان بزرگ رزم
و بزم، ترنم و ترانه پا بر عرصه هستی گذاشته اند، قدم بر سکوی هنر و بر بلندای علم
و معرفت نهاده اند، همانگونه که بدخشان نگین لاجوردین انگشتر انگشت هنرپرور خراسان
است، بدون شک راغ چون لعل سرخ بر آن نگین زیبا نشسته است که آمیزۀ رنگینی شفق بر
کبودی آسمان، سیمای عاشقانه زرفشان بدخشان را صد چندان رنگین و رنگینتر نموده
است، مصرع در چنین سرزمین و از چنین زادبوم سر برکشید و کاروان علم و ادب را به
کعبۀ مقصود رهنمون گردید.
آری آفتابی
با اشعۀ نورانیاش پردۀ ظلمتکدۀ شب را شگافته و سرزمین بدخشان را
با درخشش فروزاناختری از آسمان علم و ادب منور ساخت. بلی! اگر او مصرع تخلص مینمود
واقعاً در دیار شعر و ادب تنها بود و بدیلش را تا حال سرزمین افغانستان به خصوص بدخشان
در مجموع به یاد ندارد.
ویا شکست نفس مینمود.
خود را ناتمام، ناقص و ناچیز میپنداشت، شعرش سلیس و روان، طبعش سلیم و آرام، قریحهاش
سرشار از نور علم و عرفان. او در آسمان شعر چون آفتاب درخشندگی داشت و در بحر
معانی چون کشتی لنگر انداخته بود که پایههایش بر عمق معانی فرورفته است.
مصرع در فضای شریعت
چون شهباز تیزپرواز بر کرانههاش سفر مینمود و از مرغزارهای انبوه آن خبر میربود.
بلی، آن عنقای بلند آشیان شریعت و همای بلند همت طریقت، عندلیب شوریده حال چمنزار عرفان و بلبل خوشالحان غنچههای نورستۀ جنان ارزن از هردو خرمن خورده و فیض از هردو دامن برده تا شعرش شعوری از شریعت داشته باشد و ملاحتی از کان شور طریقت. او رمزهای شریعت و رازهای طریقت را چون صفا و لطافت زنبور عسل آموخته بود.
بلی، آن عنقای بلند آشیان شریعت و همای بلند همت طریقت، عندلیب شوریده حال چمنزار عرفان و بلبل خوشالحان غنچههای نورستۀ جنان ارزن از هردو خرمن خورده و فیض از هردو دامن برده تا شعرش شعوری از شریعت داشته باشد و ملاحتی از کان شور طریقت. او رمزهای شریعت و رازهای طریقت را چون صفا و لطافت زنبور عسل آموخته بود.
نام نامی مبارکش داملا
عبدالله ولد داملا صوفی مراد محمد، متخلص به «مصرع» از قریه فرشتهجای ولسوالی
راغ بدخشان، تحصیلات ابتدایی خود را به شکل متداول در مسقطالرأس خود آموخت و طبق
معمول زادگاه خود را جهت اکمال دروس به قصد بخارا وداع نمود و در قریۀ بلنگی از
بلاد بخارا اقامت گزید و با داملا ابوالفضل اعلم بخارا که از خلم ولایت سمنگان بود
و داملا عبدالمومن خواجه بدخشی معروف به مخدوم مدرس رستاقی همدرس و شریک گردید.
وی در آوان تلمذش
از ذکاوت سرشار و استعداد عالی برخوردار بوده بر همدرسان خود میچربید. در آخرین
روزهای اقامتش بعد از اختتام دروس در بخارا نوچهجوان قیماقفروشی که همه روزه به
داملا صاحب قیماق میآورد مورد حملهی ایغاک و بدمعاشی قرار میگیرد. جوان با عجله
خود را به اتاق مصرع میرساند ولی بدبختانه مصرع مصروف وضو گرفتن میباشد. بدمعاش
بر عمر جوان در داخل اتاق داملا خاتمه داده و فرار مینماید. داملا مصرع از دیدن
این صحنه شدیداً متأثر و غمناک شده ولی از شهامت و شایستگی که برخوردار بود خود را
نباخته گفت:
آفت رسد ز حادثه
صاحب کمال را بیم از خم
خسوف نباشد هلال را
جوان مقتول را در
گلیم شخصی خود پیچانده در جای مخفی نمود و موضوع را به اطلاع رفیقان صمیمی خود
رسانیده از آنها در این امر بزرگ که البته در آن وقت بسیار مهم بود مشورت خواست.
شریکان و همدرسان داملا به آن جناب مشوره دادند که چون وقت امارت مظفرالدین خان
امیر جابر است اگر افشا شوی به قتل خواهی رسید پس باید اقامتگاه اصلیت را رها
نموده به قریۀ خزار بروی و بالفرض اگر در آن جاهم افشا شدی باید برای همیش بخارا
را ترک گفته به بدخشان وطن اصلیات برگردی. همینکه داملا صاحب به مشورۀ دوستانش به
قریۀ خزار آمد بعد از مدتی افشا شد که مقتول در گلیم داملا عبدالله پیچانده شده
است، لهذا داملا صاحب بخارا را برای همیش ترک گفته به وطن اصلی خود راغ بدخشان
برگشت و فرد را حسبالحال خود سرود:
رفت بیشک از جوار
رحمت یزدان بدر ای ضرورت
هرکه مصرع از بخار آمد برون
سنت الهی بر این
است که دوستان خود را میآزماید و بزرگترین آزمونها به بزرگترین شخصیتهای دینی و
مذهبی وارد میشود. داملا صاحب از جمله شخصیتهای است که در آوان جوانی خداوند او
را به مرگ نا به هنگام پسر جوان و مرگ برادرانش آزمود و پنجۀ ستمپیشۀ غم گلویش را
فشرد که با تسلی و دلجویی دوستان نزدیک و صمیمیاش گاهی از این غم و اندوه کاسته
میشد ولی دوات رنگ شعرش را با قطرات گرم اشکش تر مینمود و از همان جاست که
اکثریت اشعارش مالامال از سوز و جنون و درد است. با این هم توانست دیوان خود را
تکمیل نماید.
سبک ادبی مصرع
اگرچه من خود را نمییابم
و مرا یارای سخن گفتن دربارۀ سبک ادبی عالم و شاعری چون او نیست زیرا دربارۀ شخصیت
چون مصرع سخن میگویم ولی قرنها را آن عالم شیرینکلام پشت سر گذاشت و چشمها در
انتظار از حدقه بیرون شد ولی نامی از او جز در تذکرههای افراد برده نشد که درخور
تحسین باشد. چه مغزهای که چون مصرع در ضلع مثلث انزوا قرار گرفته و دار و ندار خود
را به زیر خاک سیه با خود بردند و از آنها جز همعصرانشان دگر کسی کسب فیوضات
ننمود.
بدین منظور گستاخی
نموده دربارۀ شخصیتی چون او سخن میگویم (وگرنه ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا)
ده سال قبل از این تاریخ کتاب قلمی مصرع به دستم رسید و با خواندن اولین شعر از
دیوان مذکور عواطفم را به خود جلب نمود تا در چند روز تعداد زیادی از اشعارش را به
شوق و ذوق میخواندم. اشعارش گاهی نصیحتآمیز و پندگونه وقتی هم در چوکات جملات
محلی و شوخیآمیز من که در آن وقت هنوز به شعر و شاعری دسترسی نداشتم.
با علاقۀ مفرطیکه
به خواندن شعر داشتم در اثنای خواندن اشعارش مصرع را به حالات مختلف تصور میکردم
گاهی در لباس پیرمرد عبوس که از وضع روزگار و نابسامانی جامعه و مردم رنج میبرد و
شکایتی دارد، گاهی هم در لباس مویسفید نورانی و بشاش که برقهای نور از جبینش میجهد
و نصیحتهای مملو از فرح و خوشی مینماید و گاهی هم در لباس جوان زیبا و شوخ که
جملات محلی را در چوکات ادبیات گنجانیده طنزگونه استعمال میکند و گاهی هم چون
عاشق واله و شیدا و پیچیدهمو که میخواهد هر لحظه به دلدادۀ خود وصل گردد.
البته قبل از مصرع
دواوین شعر را زیاد خوانده بودم هر کدام لذت ادبی و عمق معانی خود را داشت ولی
اشعار مصرع را قرین با اشعار بیدل دیدم و از همان روز معتقد بودم که مصرع در شعر
شاگرد بیدل و پیرو سبک ادبی او (هندی) میباشد ولی برای مدعای خود دلیل قوی نداشتم
تا اینکه از خلال اشعارش دلیلی برای اثبات مدعای خود پیدا نمودم، چنانچه میگوید:
آفرین بر خامۀ بیدل
بر این ساز جنون کلک ما یک
مصرع موزون جگرهاخست وبست
پیروی کز گفت مصرع
گردی از دامان اوست ورنه در پشت کتابش
کی توان فهرست بست
و در جای دگر میگوید:
پارۀ از شعر خوش
بیدلم قطعه طلسمات معما شکست
مصرع به انواع شعر دسترسی داشته و "و
تبحر کامل در سبک هندی دارد. استعارات، کنایات، تشبیهات، مجاز، مدعی و مثل،
تلمیحات و سایر آرایههای لفظی و معنوی را به احسنترین وجه به کار برده است. بدون
شک او به شاعران پیرو این سبک همواره نظر داشته و از چشمهسار زلال کلامشان بهره
جسته است."
سلک عرفانی مصرع
در آوانی که مصرع در بخارا زندگی میکرد
مسلکها و مشربهای زیادی مروج بود. او از ابتداء جوانی اهل الله را دوست داشته و
همیشه به تزکیه و ریاضت عشق میورزید. تا جایی که از اشعارش معلوم میشود مصرع یک
مرتاض کامل و صوفی راستین است. او در زمان طالبی خود از مکتبهای چهارگانۀ تصوف
مکتب نقشبندیه را منحیث مکتب عرفانی خود قبول و به ارشادات این مکتب پایبند و
ملتزم ماند. گرچه در بخارا مروج بود که بعد از ختم دروس و پایان دادن به اصطلاح
علم قال علما جهت تزکیۀ نفس به علم حال یا تصوف میپرداختند، ولی مصرع در زمان
طالبی به تزکیۀ نفس و صفای درون شروع نموده ارادتش را به اهل الله نشان داده میگوید:
ای من و آنها که
مصرع در تپیدنگاه ناز سالکان
راه حق یا ساربان ناقه زار
و دلیل بر نقشبندی بودنش شعر خودش است که میگوید:
یکبار دیگر از ته
دل جانب بخار احرام طواف کوی
نقشبند ببند
مصرع با قوت عشق نظری و عملی در قلمرو شعر حضور
خود را حفظ کرده است، شور و حال درونی اش مطابق مبادی و اصول مشرب نقشبندیان به
رنگ بیرنگی در جویبار بستر غزلیاتاش جاریست، صاحبان درد میتوانند ذوق حضور مصرع
را در گرمی آثارش حس نمایند.
شکی نیست که مصرع پیوند گسستناپذیر به
مسایل عرفانی داشته، در پیمودن کمالات و سیر از عالم ناسوت به عالم لاهوت به تهذیب
و تطهیر انفاس بشری پرداخته در تمسک به شرع مبین جایگاه خویش را از حضیض و دناعت
بشری به ذروۀ ملکوت اعلی پیموده است.
دیدگاه اجتماعی شاعر
مصرع مانند دیگر
شاعران سرزمین ما که در میان اجتماع پا به پای تحولات اجتماعی و سیاسی زندگی به سر
برده اند، فراز و فرود زندگی ایشان با فراز و فرود اجتماع چون مد و جزر دریا که
زاده تلاطم دریاست، سر به ساحل هستی زده اند، ژرفاها و پهناهای این رود خروشان و
ناشکیب که هر لحظه آبستن رویدادی در قلمروی سیرش تا مصب و منتهی الیه آن است افتان
و خیزان رفته اند، به همین خاطر است که شاعران جامعه شناسانی اند که رمز ماندگاری
فرهنگ و داشته های فرهنگی و اجتماعی جامعه خود را در قالب شعر بیان کرده اند و در
حفظ موارث ادبی، هنری، فرهنگی و اجتماعی خویش ظریفانه داد سخن داده و حکیمانه نرد
هنر باخته اند. مصرع در سرزمین راغ آنجا که روزگاری آتش معبد زرتشت، فروغ شبستان
تیره جهالت بود، وخشور و پیام آور پندارهای نیک، ره آورد پیام راستینش را که زادۀ
طبیعت زیبای آن سرزمین است به فلات بلخ و ایران چون آفتابی از مشرق زمین در پهنۀ
گیتی گستراند، زاده شد. چون پیامبران به شبانی پرداخت، با کوه و دره و دریا انس
گرفت، تنهای را به تجربت نشت، شاید بعدها که داستان موسی و عصای معجز آن را در
قرآن و کتب دینی خوانده باشد چه لذت ها که نبرده است، او بازیهای کودکانه را در
میان کودکان قریه آموخت، اصطلاحات محلی، عرف، عادت و فرهنگ دهات که میراث نیاکان
ماست و فرهنگ امروزین ما تراوش و بازتاب آن فرهنگ، عصاره و زبدۀ آن عنعنه است، در
جان و روان خود رسوب داد تا در بزرگ سالی هنگامی که حامل پیامی است و آن پیام را
با زبان و بیان مردم، با قلم جادوئیش بازگو میکند و بازتاب میدهد، محتاج آموختن
آن نباشد، درد جانکاه دهقانان، بزرگران، مزدگیران و مزدورکاران را که با کد بازو،
عرق جبین و آبلۀ دست که نانشان با خون آبلۀ دست شان عجین شده است، با تمام وجود
لمس میکند، آنکه دستش پویه و پایش سوده شده است میداند که آبلۀ دست یعنی چه، به
قول لسانالغیب حافظ شیرازی:
ناز پرورد تنعم
نبرد راه به دوست عاشقی شیوۀ رندان بلاکش
باشد
همانگونه که میرزا عبدالقادر بیدل همدیار
مصرع در مثنوی بلندش طور معرفت، کار دشوار معدن چیان ذغال سنگ و جان کندن و زحمات
ایشان را به تصویر کشیده است و دلالت بر دید بلند اجتماعی آن حکیم بزرگ و شاعر
وارسته مینماید، مصرع نیز در بسیاری از ابیاتش از زحمات و فقر کشندۀ مردم و تجربه
های تلخ خویشتن خویش داد سخن داده است. آنجا که میگوید:
آندم
آواره از فراغم کرد
|
که
فلک دلنشین راغم کرد
|
|
بودم
آن عندلیب مست صفیر
|
تیرهگیهای
بخت زاغم کرد
|
دیوان مصرع صفحۀ 165
ویا در جای دیگر چنین گفته است:
گر جگر سوراخ شد از فقر و تن از فاقه کاست
رو قناعت کن که نی از بی نوای با نواست «دیوان
مصرع صفحۀ 64»
وقتی دیوان اشعار
مصرع را ورق میزنی، با انبوه نام های اماکن، اقوام، شهرها و دهات بر میخوری،
حوادث و رویدادهای تاریخی در ضمن اشعارش بیان میشود، اصطلاحات، ضرب المثل ها و
لغات های سجه و سرهای فارسی که با اختلاط گویشهای متفاوت در معرض نابودی، رکود و
انزوا اند در آن دیده میشود، که به نحوی مصرع آنها را جان و جاویدانگی بخشیده
است.
گاهی به مسائل فقهی
و میراث سر میخوری که به زبان شعر بیان شده است، از گل و گیاهان، نحوۀ استفاده و
مفیدیت آن سخن رفته است. در جاهای دستور زبان و قواعد صرف و نحو کار گرفته شده
است. این همه نشان دهندۀ وسعت و پهنای معلومات داملا مصرع است که او بر علوم
متداول زمانش احاطه داشته و به سبک شعرای قبل از خودش از آن سوژه ها و واژه ها
استفاده کرده است، خلاصه مصرع به عنوان میراث دار فرهنگ غنامند دیارش نقشآفرینی
کرده، رسالت و مسئولیت اجتماعی و تاریخی خویش را به وجه احسن به نمایش گذاشته است.
بر ماست تا این میراث گران سنگ را چون مردمک دیده نگهداری و به بازماندگان به شیوۀ
درست برسانیم.
خاطرههای شاعر
مصرع با وجودیکه از وضع نابسامان محیط و
زندگی خود شکایت دارد طوریکه میگوید:
همت پست چو کرکس به
زمین زد ما را ما بدخشان
طلبیدیم و به راغ افتادیم
و یا میگوید:
قسمت مصرع وطن راغ
کرد دوریم از وصل رخت داغ
کرد
و این جملات را با
تأثر یادآور میشود ولی در بسا جایها وطن خود را توصیف و به آن افتخار میکند،
چنانچه میگوید:
فرشته جاست مقامیکه
باد باغ بهشت کسیکه جای در آن
سرزمین کند نکند
و یا میگوید:
یکی
پیر جهانگردی نهانی گفت در گوشم
|
بدخشان
به بدخشان به بدخشان به
|
|
بود
هرچند فیضآباد جای نازنینان هم
|
که
باشد از تمام کشورعالم بدخشان به
|
و جای دیگر میگوید:
عارضش به غنچه اش
به نرگس شهلاش به غمزه
اش به جلوه اش به قامت یکتاش به
و از رنجها و
آلامی که در دوران مسافرت و استطلابش در بخارا و بلاد ماوراءالنهر کشیده شاکی بوده
حظر را بر سفر برتر میداند طوریکه میگوید:
ز گلگشت حظور غربتآزار
وطن خوشتر ز دست
شفقت بیگانه، تسلیهای اخوان به
شیرین کلامی مصرع
طوریکه
قبلاً تذکر رفت مصرع کلمات محلی را چنان استادانه در چوکات ادبیات گنجانیده که
هرخواننده از استعمال الفاظ و ادای کلمات مناسبش حظ و لذت میبرد، به ویژه کسانی
که دسترسی به کلمات سادۀ محلی داشته باشند؛ چنانچه میگوید:
"تاران قلقلیو
شکن و بندبند خور"
خواننده اگر بفهمد
که تاران چه است و قلقلیو چه جای و بندبند خوردن آن چه لذت دارد ممکن کبوتر روحش
بالهای خود را به قصد پرواز در آسمان آنجا بگشاید ولی قفس جسم مانع او است و گاهی
این کلمات را شوخیگونه میسراید. طوری که میگوید:
لاله رخ گلبدنم
آرزوست کرتۀ چیت و چکنم آرزوست
چون مردمان شهر با
لالهرخان، لالههای کاغذی زیاد سر و کار دارند ممکن در اولین نگاه شان به این
فرد، فکر شان به لالهرخ گلبدن تماس بگیرد ولی چون کرتۀ چیت و چکن را نمیدانند،
حد اقل از شعر لذت ادبی هم نمیبرند، ولی مردمان دهات که همیشه لالهرخان را در
زیر سایۀ کرتههای چیت و چکن دیده اند ارزش آنها زیاد و چون آفتاب زیر سایۀ ابرهای
زمستانی ارجمند و با قدر است.
حضرت داملا عبدالله
مصرع در میان علما، شعرا، و ادبای زمان خود پیشقراول کاروان علم و ادب در بدخشان
بود. تمام خامه به دستان و علمای آن دیار، خود را منحیث شاگردان آن جناب قلمداد مینمودند.
روزی حضرت مصرع جهت
آزمایش ذکاوت و تیزهوشی علمای آن ولایت شعری را معماگونه نوشت و چکمن را جایزۀ حل
آن معما قرار داد که بعد از حل معما باید به نویسندۀ شعر که شخص آنها بودند
بفرستند که بیت قرار ذیل است:
چمن یک حرف نازک در
جگر شاند لطافتهای طبعش
تا ابد ماند
شعرا، علما، و
ادبا، قصاید، مخمسات، مسدسات و رباعیات جهت خوشنودی مرشد و استاد خود نوشتند ولی
از میان انبوه نویسندگان و شعرا مرزا عبدالقادر قدری روینجی، گوی سبقت را به چوگان
ظرافت طبع ربوده چنین جواب نمود.
بسکه قد نازک او
چون مهی نو کاسته از چمن چکمن
به ایما و اشارت خواسته
از داملا مصرع تنها
یک دیوان مکمل شعر در دسترس هموطنان باقی است که آنرا با قلمهای گوناگون نوشته و
چون میراث نیاکانشان حفظ و جهت تسوید فرزندانشان تدریس مینمایند و در آن مناطق
توجیه اشعار مصرع جای توجیه اشعار بیدل را گرفته و هرگاه پای ادبیات در محافل پیش
شود سخن بر سر کتاب مصرع است.
داملا صاحب در ابتدا صفیر و بعداً مصرع تخلص مینمودند، طوری که خود در قصیدۀ در مطلع قصیده فرموده اند:
داملا صاحب در ابتدا صفیر و بعداً مصرع تخلص مینمودند، طوری که خود در قصیدۀ در مطلع قصیده فرموده اند:
در تخلص به مقطعات
دبیر گاه مصرع نوشت و گاه
صفیر
در اخیر کتاب خود قطعه را به اعتذار گفته
کتابش را خاتمه بخشیده است.
آنها که صحیفه را
رسیدند بداد از کلک ز دیدهها
گرفتند مداد
و در حوالی سال
1270 هـ در زادگاه خود فرشته جا چون آفتاب افول نموده و به خاک تیره مدفون گردید،
اما اشعار دلکش و زیبای او یادش را در دل اهل علم و عرفان پویا و جاویدان نگاه میدارد.
نمونۀ کلام
من و
محمل کش تن، در سفار سوزن نازت
|
شود
تا رشتۀ شیرازۀ مجموعۀ رازت
|
|
به
حسرت رفتۀ عذب البیان آن لب شیرین
|
اگر
شاگرد را کار است، ای رحمت به استازت
|
|
قدم
بر پردههای دیدۀ من نه که نتوان شد
|
بهار
و سبزه و سیبرگه و گل پای اندازت
|
|
ز
آفات زمان کردم شکایت، این ندا آمد
|
که
بادا تا ابد حافظ، لسان الغیب شیرازت
|
|
نه یی
ایزد تو ای لعل لب میگون یقین دارم
|
مگر
پیغمبر حسنی و جان بخشیست اعجازت
|
|
مگر
روزی شده صید نگاه سرمه گون چشمی
|
که
اظهار رسایی نیست در پرواز آوازت
|
|
برنگ
بوی گل جا در مشام جان دهم جایت
|
اگر
یابم به کام خویشتن زین گلستان بازت
|
|
به
قتلم از سر لطف و کرم تشریف میآری
|
نمیدانم
چه سان سازم به نیم جان سرافرازت
|
|
ز آب
چشمۀ پیکان شکستی تشنگی هایم
|
الهی
تا قیامت نشکند دست کمان سازت
|
|
اگر
حسن است از آشوب افراطش مشو غافل
|
مبادا
همچو یوسف افگند در قعر چه آزت
|
|
میفشان
بی محابا بر غبار رفتگان دامن
|
که از
خاک است آخر این همه انجام و آغازت
|
|
به
عزلت خو مکن چندان که غولان در کمین دارد
|
به
مرغان آنقدر الفت که برباید غلیوازت
|
|
همه
از حسن لذت گیر و راحت دشمن آیینه
|
نباشد
خواب را ره تا ابد در چشم غمازت
|
|
نه
تنها نسخه ات را «مصرع» اشعار دیوانم
|
اگر
عنقا شوی باشم «صفیر» آواز پروازت
|
نتیجه
بحث پیرامون شخصیت
علمی، ادبی و عرفانی مصرع که در برگیرندۀ تمام زوایای حیات طیبۀ او گردد از توان
این مقاله خارج است. اگر بخواهم زندگی او را از تولد تا وفات به رشتۀ تحریر آوریم
کتابی باید نوشت، هدف از نوشتن این متن آشفته معرفی مختصری است از شخصیت وارستۀ
شاعر و عالم شهیر کشور که تا حال در چنین سیمینارها و محافل ادبی معرفی نشده و
شخصیت این عالم ربانی و شاعر توانا که به قول خودش:
(کلک ما یک مصرع
موزون جگرها خست و بست)
جز به همدیارانش به
باقی اهل علم و ادب هویدا نیست، با وجودیکه کلیات دیوان اشعار مصرع زیور چاپ
یافته، دوستانی در این راستا همت به خرج داده، زحمات فراوانی در جمع آوری نسخ خطی
و تقابل نسخه های قلمی آن نموده اند که زحمات ایشان قابل تقدیر و تحسین است، اما
تا جایی که من میدانم از طریق رسانه ها و محافل ادبی به طور شاید و باید به معرفی
گرفته نشده است. امید است این نوشتۀ کوتاه در این سیمینار پر ارج آغاز و سرنخی
باشد برای اهل تحقیق و پژوهش های علمی تا روزی ما شاهد طبع کتابی باشیم در زمینۀ
زندگانی علمی، ادبی و عرفانی داملا عبدالله مصرع صفیر.
علاوة از اکادمی
علوم افغانستان و ورجاوندانی که در تدارک این سیمینار علمی، پژوهشی پیرامون معرفی
شعرا، فضلا، دانشمندان و معرفی بدخشان از ابعاد مختلف همت گماشته اند سپاسگذاری
نموده از خداوند منان توفیقات مزید برای این ادارۀ وزین و دست اندرکاران شان آرزو
مینمایم.
با احترام
محمدنور خواهانی