نوای نی؛
مقایسه میان افلاطون
و مولوی و شرح هجده بیت آغازین مثنوی
پیشگفتار
از آنجاییکه
سرگردانی بشریت را پایانی نیست و نهایتش جز تلخی و تیرهگی چیزی به ارمغان نمیآورد؛
همیشه اهل تفکر و اندیشه سر در گریبان فرو برده در پس زانو نشسته اند و بر روزگار
تلخ انسان از عمق جان گریسته اند. بودا که شاهزادهی تنعم پرورده بود، از دیدن صحنههای گوناگون مراحل زندگی انسان به حیرت رفت و در آن حیرت ناخودآگاه عمری را در زیر
درخت معرفت سپری نمود تا به نیروانا رسید.
یقیناً فرو رفتن در ژرفنای اندیشههای ناب بشری و
کشیدن مرواریدهای گرانسنگ از عمق این دریای بیکران و ژرف، همتی به وسعت و پهنای این
دریای پرتلاطم میخواهد. دریا دلان
ماهری که در تاریکیهای شبهای وحشتناک و طوفانی خود را به امواج بیقرار این بحر
پر مد و جزر سپاریده و به عمق آن فرو رفته اند و از درون آن مرجانهای کمیاب و بینظیری
را عرضهی بازار پر رونق
بشریت نموده اند.
ملاحان و کشتیبانان پر غرور و با همتی که دل دریاهای
سهمگین را شگافته و جزیرههای کشف ناشده و افقهای جدیدی را بر حیات تازهی بشریت باز
نموده و به سرزمینهای جدیدی دست یافته اند. شکارچیان ماهری که نفس در خود فروبرده
اند تا آواز شهپر پرواز مرغان زیرک و بلند پرواز را از دورترینها بشنوند و در
کازهها
چنان ماهرانه جا گرفته و عمرها به تنهایی سپری کرده اند تا شکار خوبی را بدام
بیاورند که از آن جمله میتوان پیر خردوَرز عرصهی معنویت، آفتاب جهانتاب آسمان
معرفت، پیشوای شوریدهحالان طریقت، مرشد سوختهدلان و دلباختگان راه تقوا و طهارت
حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی را نام برد.
او که رازهای
شریعت و رمزهای طریقت را چون صفا و لطافت زنبور عسل از پدر آموخته بود، چراغ معرفت
را در دل عاشقان راستین خدا چنان روشن کرد و دروازههای تازه از تجارب را به روی
آنها گشود که تا انسان هست و زمین در دل زمانه جاری خواهد بود و از چشمهی زلال و
شفاف مثنوی او دلهای تشنه و سوزان عاشقان راستین و مشتاقان و شوریده حالان سیر آب
خواهد شد. تاکنون راز سر به مهر انقلاب درونی مولوی را هیچ کس نگشوده است او که «آتش در دل سوختگان عالم» زد با ملاقات
انسان ژولیده موی قلندر مشرب تبریزی یکسره متحول میشود، مرد سجاده نشین با وقاری
که در حلقهی درس و تفقهش هزاران شاگرد زانوی ادب زده و گوش به کلمات شیرین و جانبخش او فرا میدهد اکنون همه را از یاد برده، نه از مدرسه و شاگردان خبری دارد، نه از
فتوا و صدارت علما. خود را «بازیچهی کوی
کودکان» ساخته
و گوش به فرمان آن قلندر در گوشهی انزوا و خلوت شبها با او راز و نیاز دارد.
لباس، اخلاق، برخورد و سلوکش یکسره تغیر نموده است، دست افشان و رقص کنان به کوی و
برزن میرود، از ملاقات اشراف و اعیان میگریزد و غرق تفکرات و اندیشههای تازهی
شده است. چنان آدم تشنهیی او را در تب و تاب انداخته که از فرط تشنگی به هلاکت
رفته باشد.
در جستجو و
تکاپوست؛ کجاست جرعهی آبی تا بنوشد و قدری آرام گیرد. درد بی دوایِ که طبیبان
عالم از مداوای آن عاجز آمده اند. شمس به قلب او چنان زخم کاری وارد نمود که همیشه
خون از آن جریان داشت و التهامپذیر نبود. قلبش میتپید و سینهاش مالامال از سوز
و درد و اشتیاق، گویی شکارچی است که آهویی را دنبال کرده باشد تا آن را به دام
آورد و شکار از نزدش فرار نموده باشد و یا هم آهوی که از نزد شکارچی تیزتک فرار
نموده است که هیجان او هر لحظه تیزتر و تندتر میگردید ویا آنچه را که بشریت دنبال
آن بود تنها اوست که آن را یافته است و مبادا از دستش برود؛ از نهایت خوشحالی به
هیجان آمده است.
آری مولوی نامی که برای مولانا جلال الدین محمد بلخی رقم خورده و برای او عَلَم گردیده است. نام آشنایی که هر جمعیتی نالهی نای آن نینواز را شنیده است که صدای نای او جانها را میگدازد و روانهای ناآرام را آرامش میدهد و آواز نایش بر قارهها و دوردستترین نقاط دنیا بر هر دین و مذهب و ملیت رسیده است. کیست که از شور و حال او نداند و از چشمهی زلال مثنوی او جرعهی ننوشیده باشد.
بنده گوشم از آوان کودکی به نیوشیدن آن
آواز ملکوتی آشنا بود؛ اما همیشه از کنار کتاب مثنوی او به بیتفاوتی میگذشتم؛
این نه بدان معناست که عظمت و بزرگی مولانا را نمیدانستم بلکه فرورفتن در اعماق
این بحر پرتلاطم را از توان خویش بدور میپنداشتم و با این قایق شکسته نمیشد بر
امواج ناشکیب آن پارو زد. دستِ شنای کجا و قوت بازوی کدام که بر ساحل آن شنا کند
اما گهگاهی بر لب ساحل آن به تماشا مینشستم و جرعهی چند از آن مینوشیدم همچنانی
که ذوالقرنین بر لب بحیره سیاه هنگام غروب، آفتاب را در چاهی گل آلود فرورفته دید
در نظر من هم آنسوی این بحر عظیم و پر پهنا معلوم نبود و جرئت شنا کردن در آن را
نداشتم تا اینکه خوشبختانه در
این روزها کتاب نی نامه تحقیق دقیق روان شاد استاد خلیل الله خلیلی بدستم افتاد که
با خواندن آن در من علاقهی پیدا شد تا چند بیتی به ارتباط مولانا جلال الدین محمد
بلخی بسرایم، بعدها که کتاب را بیشتر مرور نمودم شرح ابیات مولانا را به قلم مولوی
یعقوب چرخی رحمه الله و از آن به بعد رسالۀ نائیه مولانا عبدالرحمن جامی را خواندم
بر این عقیده شدم حیف است که چیزی در زمینه ننویسم. در آغاز به طور مقدمه مقایسهیی
نمودم میان مولانای بزرگ و افلاطون و بعد شروع نمودم به شرح هجده بیت آغازین
مولانا که به قولی آن هجده بیت را به قلم خود نوشته است، که به لطف خداوند منان در
ظرف سه روز از ایام عید قربان به پایان رسید.
به قول مولانا
اقبال شاعر فرهیخته و پارسی سرای لاهوری:
کرم شبتاب است
شاعر در شبستان وجود
در پر
و بالش فروغی گاه هست و گاه نیست
آرزودارم این دریچه مدخلی باشد برای ورودم به
دنیای اسرار آمیز مولوی تا از خرمن معرفت او خوشه های بچینم و از آن بذری بیفشانم
و خرمنی آماده کنم. دوستداران مولانای بزرگ و رهروان مکتب پرفیض عرفان
اسلامی در گذشته از این گنجینۀ بزرگ جواهرات گران ارجی برون کرده و از خرمن او
دامن دامن فیضها برده اند. من هم به نوبه خود سری در خم او کرده ام تا مستیی،
شوری و حالی از آن خمستان به دماغ خسته ام بزند و از این قید و بند و اغلالیکه بر
دست، پا و گردنم افتیده است رهایی یابم.
خداوند کسانی
را که در راه خیر و سعادت بشر و در بیدار کردن مشاعر انسانها قدمی و قلمی بر
میدارند بیپاداش نخواهد گذاشت.
و ما توفیقی
الا باالله الیه توکلت و الیه اناب
با احترام
محمدنور
خواهانی